قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

شیراز

امروز صبح ساعت هفت خاله فاطی اینا اومدن در خونه آقاجون منو سوار کردن و رفتیم سمت شیراز که برم تکلیف دکترمو مشخص کنم .. از شانس بدم حسابی سرما خوردم و اصلا حال خوبی ندارم  این دومین باره که تو بارداریم سرما خوردم .. واقعا خیلی بده چون نمیشه هیچ دارویی مصرف کرد ساعت 9:30 رسیدیم خونه ..زنگ زدیم مطب دکتر دیانت که بریم ببینم چی میگه .. گفت ساعت یک و نیم مطب باشین ظهر من و خاله فاطی و مهدیس شیطون رفتیم مطب..یه ساعتی که نشستیم متوجه شدیم مطب این دکتره خیلی بی نظمه.. حدود دو ساعت و نیم نشستیم دریغ از اینکه یه نفر مریض رو ویزیت کنه .. خیلی خسته شده بودیم .. به خاله فاطی گفتم پاشو بریم این دکتره معلومه که بی نظمه خوشم نمیاد .. م...
22 فروردين 1394

نتیجه آزمایش

امروز بازم زحمت گرفتن نتیجه آزمایش افتاد گردن مامان جون مهربون ساعت یازده رفت نتیجه رو گرفت و آورد ... خداروشکر قندم نرمال نرمال بود ولی متاسفانه آهن خونم اومده بود پایین به دکتر که نشونش دادم گفت باید بجای یه دونه قرص آهن روزی دوتا قرص بخوری که کمبود آهنت برطرف بشه .. آخر هفته خاله فاطی اینا میان، منم باهاشون میرم شیراز که تکلیف دکتر و بیمارستانی که قراره توش دختر نازم بدنیا بیاد رو مشخص کنم ...
18 فروردين 1394

آزمایش و سونوگرافی هفت ماهگی

سلام پرنیان خانوم مامانی این روزا حسابی شیطون شدی و تو دل مامان وول میخوری .. گاهی اونقد حرکتت سریع و یهوییه که منو میترسونی ایشالا که همیشه اینقد با انرژی باشی  امروز صبح ساعت هفت من و مامان جون رفتیم که آزمایش و سونوی هفت ماهگی رو انجام بدیم من همیشه استرس این آزمایشو داشتم خصوصا واسه دیابت بارداری که خیلی خطرناکه بخاطر همینم خیلی تو خوردن شیرینی رعایت میکردم خلاصه رفتیم آزمایشگاه .. فوق العاده شلوغ بود .. یکساعتی طول کشید تا نوبتم شد .. آزمایشم چهار مرحله ای بود.. یکی ناشتا سه تا هم یکساعت به یکساعت بعد از خوردن شربت .. بعد ازآنجام سه مرحله آزمایش رفتیم سونوگرافی بیشتر از همه چیز منتظر بودم که د...
17 فروردين 1394

بابایی رفت

امروز صبح بابایی تنهامون گذاشت و رفت بندرعباس خیلی ناراحتم ولی کاریش نمیشه کرد ... دوس نداشتم تنهاش بذارم ولی خوب خودش اصرار داشت که پیش مامان جون بمونم تا وقت زایمانم آخه میگه چون ماههای آخره منم از صبح تا شب میرم سرکار ، نباید تو خونه تنها باشی .. بعدشم چون میخوام واسه زایمانم بیام شیراز ، تو ماه آخر خطرناکه که تو جاده بخوام بیام خلاصه بالاجبار موندگار شدیم و بابایی رفت...میدونم که براش خیلی سخته .. ایشالا که خدا پشت و پناهش باشه امروز عصر من و مامان جون رفتیم پیش دکتر زنان (دکتر هادی پور ) هم واسه معاینه هم اینکه برام سونو و آزمایش هفت ماهگیمو بنویسه هفته 30 ام هستم .. وزنم 79 .. فشارخونم 12 و ضربان قلب دخملم162...
15 فروردين 1394

اولین پست سال 94

سلام سلام صدتا سلام به همگی خصوصا دخترگلی خودم سال نو همگی مبارکه راستش عید امسال خیلی تعریفی نداشت ولی خب همینکه در کنار خونواده ها بودیم و دیداری تازه کردیم کلی برام ارزش داشت... از همه مهمتر اینکه خدا به بنده هاش عیدی توپی داد .. از این 13 روز تعطیلات شاید کلا 4 روزش هوا آفتابی بود  بقیه روزا بارون میومد ... راستی یه خبر خوب : بالاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم که اسم تو دختر نازمونو بذاریم " پرنیان ".. حقیقتش من همیشه از این اسم و معنیش خوشم میومد .. دیگه طی صحبتایی که شد به این نتیجه رسیدیم که دیگه خیلی فکرمونو درگیر نکنیم و همین اسم رو انتخاب کنیم ... تو عید هرکسی منو میدید میگفت بهت نمی...
10 فروردين 1394
1